موعودا!
دیر هنگامی است که چشمان انتظار به راهت دوخته و جان و دل به شراره های اشتیاقت، سوخته ایم.
باغ آرزوها به شوق بهار روی تو خزان ها را می شمارد و چکامه های خونین شقایق را می نگارد؛
نرگس ها داغ هجر تو بر سینه دارند؛عروسان چمن جز به مژده جمال دلارایت سر زحجله عیش برنیارند؛
مهدیا!
معراج نشینی بگذار و از پرده غیبت به درای و رخسار محمدی بنمای؛که خیل منتظران به جان آمده
از حقارت و عیدهای دنیایی، چشم بر بلندای وعده دیدار تو دارند.
ای گوشوار عرش الهی! آرمان انتظار را به کوله بار صبر و یقین، بر دوش می کشیم
و به ترنم آوای ظهور سرخوشیم، هر بامداد ، یاد طلوع تو را در سینه می پرورانیم و پرتو چهره تو را
در دیده نقش می زنیم.
عمری است که اشک هایمان را در کوره سوزان حسرت ها انباشته ایم و انتظار جمعه ای را می کشیم
که جویبار ظهورت از پشت کوه های غیبت سرازیر شود، تا آن کوره را بدان آب خاموش سازیم
و آن حسرت ها را به دریا ریزیم. سبکبار تن خسته امان را در زلال آن بشوییم.
ای امید بی پناهان، بیا...بیا.
از ثری تا به ثریا، دل های بی قراران، شیدای یک نگاه توست.
از سوی تا ماسوی جان های بی پناهان، نثار قدم های تو باد.
بیا و روزه داران غیبت را به افطار فرج بنشان و قضای عهد انتظار را دستی برافشان.